سلام
بنده عبدالوارث ملازهی26 سالمه و اهل شهر سراوان دراستان سیستان وبلوچستان هستم. سراوان زادگاه من و تنها شهریه که تا امروز بیشتر از 27 روز و شب رو در اون سپری کردم. بعد از این توقف یکسالی میشه که هوس سفر کردم. توقفگاه بعدی کجاست؟ به هر آن کجا که باشد به جز این سرا، سرایم ….
سفر سودای همیشه همراه من بوده. گاهی در دل آرزو میکنم که جا پای سفرهای ناب مارکوپلو بذارم…. راستی مارکوپلو از افراد موردعلاقه منه، سوئیس شهر رویاهای منه. اگر روزی ثابت بشه که تجربه زندگی چندباره حقیقت داره، من بیهیچ درنگی مطمئن خواهم شد که در تجربه زندگی قبلیام یک پسرسوئیسی بودم که در یک عصر پاییزی که بوی بارون زیبایی این شهر رو نمناک کرده بود، زیر برج های ژنو برای اولین بار عاشق شدهام که دیدنش اینقدر دلم رو میلرزونه.
من متولد پاییز هستم.آبان ماه فصل زیبای پاییز٫ یک جا شنیدم کسی میگفت: “پاییز حتی با یک آسمان آبی، فصل دلگیری است” اما من پاییز رو خیلی زیاد دوست دارم. به قول سهراب:”وقتی باد میپیچد و برگهای خزانی را میپیماید، بنگرید، پیش روی ما تلاطمی است از رنگ”
وقتی مدرسه میرفتم شاگرد نسبتا زرنگی بودم.
مدرسه را دوست داشتم. دلم میخواست جهانگرد باشم. نه برای سراب شهرت،
دلم میخواست در پوست یک زندگی، چندین و چند زندگی رو تجربه کنم. اما درست
در یک قدمی این رویا، به حکم عقل بزرگترها شدم کارشناس تربیت بدنی!
گذراندن وقت در طبیعت، ارضای حس کنجکاوی چیزهای تازه، کافهنشینی و
گذراندن دمی از سر مهر با یاران همراه، منو از مرداب روزمرگیها دور نگه
میداره. یکی از خوشترین مایه دلبستگی این روزهام،
یک سالی میشه که تصمیم گرفتم اونچیزی که خودم توی این راه تجربه کردم رو به دیگران منتقل کنم. یک ماه پیش موفق به اخذ مدرک مربیگری درجه ۳ شدم و کارم رو با کمکمربی گری آغاز کردم و به این ترتیب تازه شدم یک شاگرد وفادار برای این راه… چقدر باید آموخت… هرچند راه بس دشوار است و مقصد بس بعید اما شوری در دلم افتاده که منو به ادامه اون تشویق میکنه.
باری! این بلاگ قراره دستنوشتههای وارثی باشه که براتون ازش گفتم. دست نوشتههایی با محوریت یوگا. یه جور نوای ذهن من از ساز یوگا که طی این چند سال کوک کردم. قراره توش معرفی کتاب، نوشتهها و مقالات آموزشی و علمی، خاطرات روزمره، معرفی مراکز و و هر چیزی که ارزش گفتن و شنیدن داره باشه البته از زاویه آموزههای یوگا اما نه آموزههای مکتوب بزرگان بلکه از زاویه وسعت محدود دید نویسنده با توجه به اندک چیزی که طی این چند سال از یوگا دیده، شنیده و تجربه کرده، یه جور تجربه شخصی در طی این طریق.
تنها چیزی که باقی میمونه اینه که چرا “آواز سکوت”؟ این عنوان یکی از کتابهای اوشوست که در یک دوره از زندگی من نقطه عطفی شد.
و در پایان این یک بیت از مولانا تقدیم تو که زمان بیبازگشتت را به خواندن این خطوط گذراندی:
گفت که “سرمست نئی، رو که از این دست نئی”
رفتم و سرمست شدم، وز طرب آکنده شدم
امیدوارم که باز هم نرم و آهسته به سراغ این خلوتگاه درونی بیایی.
11 اسفندماه 92